روزی که برای اولین بار تو را خواهم بوسید یادت باشد کار ناتمامی نداشته باشی یادت باشد حرف‌های آخرت را به خودت و همه گفته باشی فکر برگشتن به روزهای قبل از بوسیدنم را از سرت بیرون کن تو در جاده‌ای بی‌بازگشت قدم می‌گذاری که شباهتی به خیابان‌های شهر ندارد با تردید بی‌تردید کم می‌آوری دکتر افشین یداللهی
همه رفتند کسی دور و برم نیست چنین بی کس شدن در باورم نیست … اگر این آخرا بی عاقبت بود به جز افسوس هوایی در سرم نیست همه رفتند کسی با ما نموندش، کسی خط دل ما رو نخوندش همه رفتند ولی این دل ما را، همون که فکر نمی کردیم سوزوندش که حاشا تقه ای بر در نخورده، که آیا زنده ایم یا جون سپرده که حاشا صحبتی حرفی کلامی، که جزو رفته هاییم ما نمرده عجب بالا و پایین داره دنیا، عجب این روزگار دل سرده با ما یه روز دور و برم صد تا رفیق بود، منو امروز ببین تنهای تنهام خیال
اون روزو میبینم بگردی دنبالم بپرسی از همه هنوز دوسِت دارم به این فکر کنم ، چی موند ازت برام به این فکر کنی ، بدونِ تو کجام نگاه کنی برات چی مونده از شکست؟ پُلایی که یه شب پشتِ سرت شکست ندونی از خودت کجا فرار کنی ندونی با دلت باید چیکار کنی به این فکر کنیــــ چجوری برگردیــــ بپرسی از خودت کجا گُمم کردی شاید یه روزِ سرد ، شاید یه نیمه شب دلت بخواد بشه ، برگردی به عقب ♫♫♫ ♫♫♫ نگاه کنی برات ، چی مونده از شکست پُلایی که یه شب ، پشتِ سرت شکست ندونی ا ز خودت ،
چه حرفی ؛ چه حرفی تو نگاهت هست که چشمات زندگی داره که این دنیای تکراری کنارت تازگی داره همیشه؛ همیشه بین ِ عقل و عشق یکی همدست آدم نیست از عشق همینو میدونم که هیچوقت دست ِ آدم نیست یه جا تسلیم عشق بودن همه دیوونگیت میشه کسی که فکرنمیکردی تموم زندگیت میشه چه دنیایی به من دادی به من که دل نمیدادم چه عشقی تو دلم گُم بود که با تو یادش افتادم ♪♫♪ کجا مارو رسوندیمون که راضی ام به تقدیرم خودم دارم از اون راهی که میترسوندمت میرم کجا مارو رسوندیمون که واسم باورش
کفش‌هایم کو، چه کسی بود صدا زد: سهراب؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ. مادرم در خواب است. و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر. شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه‌ها می‌گذرد و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می‌روبد. بوی هجرت می‌آید: بالش من پر آواز پر چلچله‌هاست. صبح خواهد شد و به این کاسه آب آسمان هجرت خواهد کرد. باید امشب بروم. من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم.
چو مرغ شب خواندی و رفتی دلم را لرزاندی و رفتی… شنیدی غوغای طوفان را ز خواندن وا ماندی و رفتی… ز باغ قصه به دشت خواب سایه ی ابریست در دلِ مهتاب مثِ روح آزرده ی مرداب، دلم را لرزاندی و رفتی چو مرغ شب خواندی و رفتی؛ آخ ای تو اشک سرد زمستان را؛ چو باران افشاندی و رفتی سیاه شب لاله افشان شد… کویر تشنه، گلستان شد تو می آیی آی تو می آیی! ز باغ قصه به دشت خواب؛ ز راه شیری پر مهتاب آخ ای تو میباری؛ چون گل باران به جامِ نیلوفر مرداب

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یه کتاب خووووب راه های آنی کسب درآمد از اینترنت و فروش فایلهای غیر قابل استفاده خودتان هر چی که بخوای پلی فور دی ال|Play4dl هر چی بخوای فروش فلزیاب به درد نخور پیمکس شعر ماجد وبلاگ کانون نویسندگان و شاعران ایران