چو مرغ شب خواندی و رفتی دلم را لرزاندی و رفتی… شنیدی غوغای طوفان را ز خواندن وا ماندی و رفتی… ز باغ قصه به دشت خواب سایه ی ابریست در دلِ مهتاب مثِ روح آزرده ی مرداب، دلم را لرزاندی و رفتی چو مرغ شب خواندی و رفتی؛ آخ ای تو اشک سرد زمستان را؛ چو باران افشاندی و رفتی سیاه شب لاله افشان شد… کویر تشنه، گلستان شد تو می آیی آی تو می آیی! ز باغ قصه به دشت خواب؛ ز راه شیری پر مهتاب آخ ای تو میباری؛ چون گل باران به جامِ نیلوفر مرداب رفتی ,خواندی منبع
درباره این سایت